نتایج جستجو برای عبارت :

یک سالگیت مبارکمون ماه کوچولو*_*

سلام ماه کوچولو
امروز (۲۹ام) تو یک ساله شدی:)))
یک سالی که گذشت پر ازخنده و گریه، خستگی و بی خوابی، ذوق و نگرانی بود
یک سالی که نمیدونم قبلش چجوری بود قبل اینکه تو بیای دنیامون چه رنگی بود، نمیدونم بدون تو خونه چه شکلی میشد فقط اینو میدونم که تو الان ماه کوچولوی خونه ی کوچیکمونی:)
(این پست و نصفه میذارم تا بعد فعلا تاریخش اینجا محفوظ بمونه)
روز به روز خاطر مبارکمون رو باید آزار بدیم که خاطر نامبارک دیگران و اطرافیان از حرفامون، کِردارمون و افکارمون رنجیده نشه.
کِی برسه اون روزی که بیخیال تموم این مسخره بازیا بشم و بزنم به سیم اول و آخر و برم که خودم باشم و خودم و خاطر مبارک همایونیم اصن.
این که توییترم دارن به حرم سرا و میکده شون تبدیل میکنن از عوارض روشن فکری و آزادی بیانشونه.
بریم که برا آزمون آزمایشی ارشد که جمعست آماده شیم.
وقتی یه کاسه پر از الوک :') میخوری و بعدش دلت میخواد بخوابی:')
فردا امتحان دارم !!ساعت آخر !!
میخوام بخوابم و صبح زود بیدار بشم مثلا 4 صبح !! واقعا چقدر ای روزا کار هس چقدر بدو بدو و چقدر نرسیدن و در انتها با تلاش بسیار رسیدن :دی
استرس ندارم میخوام بیخیال باشم بابا بقول خانم انصاری دنیا همش یه نیمچه اس با استرس و ترس و ای چیزا بزنیم خرابش کنیم که چه بشه مثلا :')
برم استراحت ...
امروز عجب حالی داشت بارون زد و ما ناگهانی با برو بچ مدرسه فلنگو بستیم و بجای س
 
امروز روز ولادت حضرت علی اکبره. روز جوان. ما هم که اکثرمون جوونیم پس مبارکمون...
من همیشه اینقد بی دین و ایمون نبودما. یه زمانی خدا و پیغمبرو قبول داشتم. مثلا همین ولادت حضرت علی اکبر رو سال ۸۶ من مدینه بودم. رفته بودم عمره! اون سال ولادت حضرت علی اکبر و نیمه شعبان شهریور ماه بود. ولادت رو مدینه بودم و نیمه شعبان روز اول ورودمون به مکه بود و ما هم مُحرِم. نیمه شعبان طواف کردم خونه ش رو. صفا و مروه رو رفتم و اومدم و سنگ سیاه رو بوسیدم. میگن اگه اولی
کورونا یارنامهربان روزهای خانه تکانی
 
البته میگم نامهربان ....خود ما از کرونا نامهربانانه تر باهاش برخورد کردیم
همیشه عشق و آموختن میتونه ترس رو از بین ببره
اما ما چه چیزی از کورونا آموختیم؟
اینکه چه جوری از بینش ببریم؟اینکه چجوری از شرش خلاص شیم...
یه لحظه فکر کن
تا حالا دیده بودی چنین اتفاقی رخ بده
من خیلی فکر کردم ...به نظرم خدا اینو فرستاد تا به ما بگه ای بنده ی من...شاخ شدی...واسه بقیه...واسه خانوادت....واسه خودت...واسه من!
چی شده که اینطور فکر ک
همیشه یکی از سوال های مهم زندگیم درباره خودم این بود که:من چرا انقدر فوتبالی ام؟اول من داداش ندارم :)اصلا فوتبال بازی نکردم حالا نمیشه گفت اصلا ،خیلی زیاد دوبار اونم شاید .
بابام خیلی فوتبالی نیست و اصلا تیم مورد علاقش با من فرق داره:|
مامانم هم ضربه شدیدی از فوتبال دیدن من خورده .
یه بار فوتبال ایران و یادم نمیاد کجا رو داشت،من داشتم نگاه میکردم و گوشی مامانم هم دستم بود داشتم بهش ور میرفتم بعد یهو ایران گل زد من از شدت خوشحالی گوشی از دستم پرت
فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی هست که توسط ❤سید حسن نصرالله❤ خونده شده
فیلم‌ش جاهای دیگه هم هست ولی ترجمه و زیرنویس‌ش رو خودم تو این چند روز انجام دادم و یکی از دلایلی که به وبلاگ سر نزدم، ساختن این کلیپ بود:)
 
تولد اونایی که این چند روز گذشته تولدشون بود، مبارک باشه
تولد اونایی که چند روز آینده تولدشون هست، مبارک باشه
میلاد امام محمد باقر ع هم مبارکمون باشه
فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی هست که توسط ❤سید حسن نصرالله❤ خونده شده
فیلم‌ش جاهای دیگه هم هست ولی ترجمه و زیرنویس‌ش رو خودم تو این چند روز انجام دادم و یکی از دلایلی که به وبلاگ سر نزدم، ساختن این کلیپ بود:)
 
تولد اونایی که این چند روز گذشته تولدشون بود، مبارک باشه
تولد اونایی که چند روز آینده تولدشون هست، مبارک باشه
میلاد امام محمد باقر ع هم مبارکمون باشه
پ.ن:
متاسفانه به دلایلی احتمالا بلیط مشهدی که گرفتیم و قرار بود سال تحویل اونجا با
نمی دونم.می تونم به خودم بگم بزرگ شده ی مکتب حسینی؟حداقلش اینه که با اسمش یه جوری میشیم.تحمل حرف زور رو نداریم.تو روضه هاش،ابر بارونی میشیم.ذوق هیئت های محرم و غیر محرمو داریم.روسری مشکی هامون حرمت دارن.ازش یه حاجتایی رو گرفتیم.یه حاجتایی رو نگرفتیم.باهاش بعد از گریه های بی صدا و با صدا مون-موقع سردردایی که با هیچ قرصی خوب نمیشن-درد و دل کردیم.اون موقعایی که عصبی بودیم و از سر غرور نخواستیم بغضمونو نشون بدیم،باهاش دعوا کردیم.و حسین ِ جانمون ب
امروز روز خوبی بود ,روز دانشجو ... دیشب با چشم های اشک آلود به خواب رفتم ,صبح که بیدار شدم ساعت ۸ بود و کلاسم ۸:30 شروع میشد, شکم درد و سردرد داشتم اما خمیردندان روی مسواک و یه چپ و یه راست تمام,لباس پوشیدم و با ده دقیقه تاخیر رسیدم:/ و رفتم آزمایشگاه ,آخرای کلاس آزمایشگاه وقتی استاد حواسش نبود پیچوندم و خوابگاه دراز کشیدم و یه قسمت از گیم اف ترونز دیدم...آقای ط اسمس تبریک روز دانشجو رو که داد خیلی خوشحال شدم از اینکه حواسش بوده...عکاس دانشگاه هم عکس
دیشب ساعت طرفای 2 و نیم بود و من هنوز بیدار بودم و به صدای موسیقی ملایمی که میومد گوش میدادم. نمیدونمم از کجا بود. همه خواب بودن و نخیر صدای زنگ موبایل نبود!
بعضی وقتا توی سرم همچین صداهایی هست. مثلا یه بار با زنداییم یه جا بودیم و یه نفر یه آهنگ با صدای بلند پخش کرده بود. جایی که ما دوتا بودیم شخص دیگه ای نبود که من بتونم زمزمه زیر لبشو بشنوم، واسه همین برگشتم به زنداییم گفتم :زندایی حداقل تو دیگه باش نخون-_-
با تعجب نگام کرد و گفت :من اصلا تا حالا
 
پارسال این موقعا دیگه کم کم کولیک دانیال داشت  خودشو نشون میداد 
شب زنده داری ها و گریه های مداوم شروع شده بود 
ساعت از ۳شب که میگذشت و باتری من قرمز میشد و صدای گریه های دردناک دانیال که تو گوشم میپیچید درمونده ترین آدم روی زمینمیشدم 
یادمه بلاگر میگفت الان که پسرش یکساله شده بازم خستگیای خودشو داره ولی در مقایسه با دوران نوزادی خیلی راحتتره
منم منتظر دوران طلایی بعد از یکسالگی بودم
کی باورش میشه 
 
 
رفتم فیلم دانشگاه مذکور رو دیدم که روش یه اهنگ بسی مزخرف و دی لای لای گذاشته بودن :|
آقا :|
آخه سان استار اناناس بی سلیقه ها ؟:|
با اون تریبون ازاد زشتوک :|
داشتم فکر میکردم فرار رو به جلو تاکتیک خوبیه برای من؟! :|
میتونه باشه؟!
 
 
***
 
 
روز وبلاگ و ایناس :)
مبارکمون باشه :)
روز این فضای دوست داشتنی :)
 
 
***
 
اهاااا
همین دیروز که یه چیز بزرگی رو داشتم و با اون توانایی کمک به اون عده معدود ادمای جیگر دور وبرم داشتم نمیدونید که !
نمیدونید !
حس خوب و این
دیشب تا صبح تو خواب یه مثالی به ذهنم میومد و تکرار میشد تا بیدار شدم مثال شاید اینطور بود که تو اونقدر حرف میزنی که دعوات بشه؟! تو اونقدر میخوابی که نمازت قضا بشه؟!  بیدار که شدم فهمیدم قضیه صحبت نکردن ماست که با اشاره حرف میزنیم و صدا از دو لب مبارکمون خارج نمیشه یا کمتر اینکه من وقتی مخصوصا با بابام بحث میکنم چون همش بابام میاد رو مخم بعد بحثمون بالا میگیره  و چرت و پرت خیلی میگم و به ناکجا آباد منحرف خوب کسی هم که اینطور شد پیش خدا و فرشتگان
حرف اول پست - حرف خیلی زیاده امروز. حوصله دسته بندی هم ندارم :( بی مقدمه
 
(در مورد کورونا)
1- باز دوباره یادم افتاد چقدر بشر در برابر پروردگارش ضعیفه. روزه هام که قضا نشده تا این سن، ولی واقعا چقدر من پررو هستم که در برابر این ضعف نماز هم نمیخونم :/
2- شمایی که عاشق کله پاچه و سیراب شیردونی دیگه به خفاش خوردن چینیها گیر نده لطفا :/ (خودمم عاشق زبون و بناگوشم :دی) همونقدر که سوپ خفاش برای ما چندش آوره، سیراب شیردون ما هم برای امریکا و اروپا عجیب غریبه
دیشب خیلى خسته و له بودم و صاف رفتم خوابیدم و الان مینویسم مشق دیشبمو!
گفته بودم دوستى ندارم دیگه!
دیروز صبح بیدار شدم کارامو کردم ؛ از شب قبلش قرار شده بود برم خونه ى یکى از دوستام که به مدت یه ماهى ایرانه فقط و بعد برمیگرده فرنگ.
لباس مباس پوشیدم و مثل همیشه ى زندگیم توى ست کردن مشکل داشتم چون هزارتا چیز رو باهم میخوام: راحتى لباس، رنگ دلخواهم که بعد باید ست هم بشه، و مشکل بزرگتر اضافه کردن مانتو و شال و کیفش و کفشه که اینا هم باید هم راحت باشن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سمت من نیا